جدول جو
جدول جو

معنی یک در یک - جستجوی لغت در جدول جو

یک در یک
بطور ناگهانی، یک دست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک به یک
تصویر یک به یک
یکی پس از دیگری، یک یک، یکی یکی، تک تک، یکایک
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ بَ یَ / یِ)
یک به یک. متوالیاً. پی درپی. (ناظم الاطباء). یکایک. رجوع به یکایک شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ نُهْ یَ / یِ)
یک تسع. (ناظم الاطباء). یک نهم. نه یک. از نه جزء یک جزء
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
یک دره. یک در. صفت اطاقی که یک در دارد:
خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی
زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری.
ازرقی هروی.
و رجوع به یک در و یک دره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک بریک
تصویر یک بریک
یک بیک و متوالیا وپی درپی
فرهنگ لغت هوشیار